اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
اطراف کرت زراعت را بالا آوردن. قطعه زمینی را برای زراعت وسهولت آبیاری کرت بندی کردن. رجوع به مرزبندی شود، بستن مرز در تداول سیاسی، ممنوع کردن رفت و آمد اتباع دو مملکت همسایه را به کشور یکدیگر
پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن. کبره بستن. و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل، شغه بستن دست یعنی آبله شدن. (دهار). شغه بستن دست. اکناب، شغه بستن دست. (تاج المصادر بیهقی)
پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن. کبره بستن. و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل، شغه بستن دست یعنی آبله شدن. (دهار). شغه بستن دست. اکناب، شغه بستن دست. (تاج المصادر بیهقی)
مخطط شدن جوان ساده رو. موی بر عارض جوان درآمدن. (از آنندراج) : سبزه ها از لاله زار خاطر شانی دمید تا لبش خط زمرد رنگ بر بیجاده بست. ملا شانی تکلو (از آنندراج)
مخطط شدن جوان ساده رو. موی بر عارض جوان درآمدن. (از آنندراج) : سبزه ها از لاله زار خاطر شانی دمید تا لبش خط زمرد رنگ بر بیجاده بست. ملا شانی تکلو (از آنندراج)
شرط. نذر. مراهنه. با کسی گرو بستن. رهان. (زوزنی). خطر، و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب) : با که گرو بست زمین کز میان باز گشاید کمر آسمان. نظامی
شرط. نذر. مراهنه. با کسی گرو بستن. رهان. (زوزنی). خَطَر، و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب) : با که گرو بست زمین کز میان باز گشاید کمر آسمان. نظامی
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن: هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج). یک دل داریم غمزه را گو تا نرخ ستمگران نبندد. قدسی (از آنندراج). شود در فکر قیمت دل شکسته که ساقی ازل این نرخ بسته. زلالی (از آنندراج)
تعیین قیمت کردن. قیمت گذاشتن. بهای جنسی را معین کردن: هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیار گردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج). یک دل داریم غمزه را گو تا نرخ ستمگران نبندد. قدسی (از آنندراج). شود در فکر قیمت دل شکسته که ساقی ازل این نرخ بسته. زلالی (از آنندراج)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شثن، شوخ بستن دست. کنب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شَثَن، شوخ بستن دست. کَنَب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
طرف بربستن. حاصل کردن و فائده و نفع برداشتن، چه طرف بمعنی کلیچۀ کمر است و بستن آن موجب زینت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). لکن اکثر بدین معنی به صلۀ ’از’ آید و بعضی محققین و غیره بدین معنی بفتحتین بسته اند. در صحت آن تأمل است. (آنندراج). سود بردن. پهلو یافتن از کسی: طوطیان خاص را قندی است ژرف طوطیان عام از این خود بسته طرف. مولوی. نبندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را ببینی در میانه. حافظ. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما. حافظ. طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصۀ من به هر طرف. حافظ
طرف بربستن. حاصل کردن و فائده و نفع برداشتن، چه طرف بمعنی کلیچۀ کمر است و بستن آن موجب زینت است. (غیاث اللغات) (آنندراج). لکن اکثر بدین معنی به صلۀ ’از’ آید و بعضی محققین و غیره بدین معنی بفتحتین بسته اند. در صحت آن تأمل است. (آنندراج). سود بردن. پهلو یافتن از کسی: طوطیان خاص را قندی است ژرف طوطیان عام از این خود بسته طرف. مولوی. نبندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را ببینی در میانه. حافظ. کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما. حافظ. طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصۀ من به هر طرف. حافظ
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند